دلنوشته های عاشقانه و رمانتیک به همراه عکس های اخیر را برای شما جمع آوری کرده ایم که میتوانید در ادامه ما را دنبال نمایید.
می شوم بیـدار
و می بینم کنارم نیستی
حسرتت سر می گذارد بی تو بر بالینِ من
حسین_منزوی
سبزه در دست تو و
چشم من اما نگران
که گره را به هوای
چه کسی خواهی زد…
مژگان عباسلو
پشت این پنجره ها
نفس های من هست
هر زمان که دستی
پاک میکند پنجره ای را،
حجمی از دلتنگی در من
به صدا در می آید
بهاره عباسی
حرفهایم را میخورم،دلخوری هایم را قورت میدهم…
نمیخوانیش از این چشم های قرمز و نمیخوانیش از دوستت دارم هایی که نمیگویم…
حرفهایم را میخورم،
دلخوری هایم را قورت میدهم
جواب خوبی پرسیدن هایت میشود خوبم و مفید نبودنم را نمیخوانی از لب هایی که بوسه نمیزند به گونه ات…
حرفهایم را میخورم،دلخوری هایم را قورت میدهم…
جای رژ قرمزم را کرمِ مات میگیرد نمیپرسی دلیل این تغییر ناگهانی را…
حرفهایم را میخورم،
دلخوری هایم را قورت میدهم
من زنِ توضیح دادن نیستم،
زنِ لب به گله باز کردن نیستم
تو چرا مردِ پرسیدن نیستی؟؟
روبرویم نشست و گفت…
توانستی فراموشم کنی؟
حق به جانب گفتم کاملا!
من مدتهاست دیگر به تو فکر نمیکنم!
لبخند زد!
گفتم خب…
روزها اصلا به تو فکر نمیکنم!
لبخندش کشدارتر شد
گفتم گاهی شب ها، آن هم ممکن هست!
لبخند کشدار با برق چشمهای های لعنتی اش همراه شد!
با عصبانیت گفتم…
میدانی چیست ؟
فراموشم شده ای
فقط گاهی در مرگ،خوابت را میبینم!!
صدای پایت را میشنوم،
عطر نفس هایت را حس میکنم و دوباره زنده میشوم!
کمی نفس میکشم،میبینم نیستی،باز…
روز از نو،روزی از نو!
دیدی فراموشت کرده ام!؟
#حامد_نیازی
برگردیم به زمان های قدیم
به ما تکنولوژی نیامده جانم…
برایت نامه مینوسم!
از مبدأ معلوم،
به مقصدِ نا معلوم…
عزیزِ جانم؛
درود
کلام را کوتاه میکنم!
ملالی نیست جز دلتنگی های هر شب و
مرورِ تمامِ خاطراتی که ای کاش از ذهنَت پاک نشده باشد!
همین!
دلتنگِ “تو”،
“من”
#علی_قاضی_نظام
من از آنهایی نبودم که “دوستت دارم” گفتن بلد باشند
از آنهایی که دستهایشان را حلقه کنند دور گردنِ معشوقشان و نگاهشان را بدوزند در چشمهاش و لب بزنند که :” میمیرم برات “
من از آنهایی نبودم که عشوه گری و لوندی بلد باشند ، که بدانند کی و چگونه پلک بزنند که به دلِ معشوق زلزله بیفتد ، چطور با لحنِ دلبر حرف بزنند که قلبِ بیچاره اش از جا کنده شود ،
من بلد نبودم برای معشوقم معشوق باشم
اما مفید بلد بودم عاشقی کنم
مفید بلد بودم دلواپسِ قدم به قدمش شوم
مفید بلد بودم برای زمستانش رج به رج عشق ببافم و بپیچم دورِ گردنش
بلد بودم در سردترین روزهای زمستان با فنجانِ قهوهی موردعلاقه اش جلویِ محلِ کارش ظاهر شوم و در دل قربان صدقه یِ چهره ی خسته اش بروم
بلد بودم چطور دلش را گرم کنم
وقتی که از سرمایِ آدمها دندانهایش بهم میخورد ..
اما او عاشق نمیخواست .. دلگرمی نمیخواست ..
دلش یک معشوق لوند میخواست که وی را تا تهِ دنیا دنبالِ خودش بکشاند و آخر سر دلزده شود و برود سراغِ کسی دیگر ..
فقط .. این روزها که سرد هست و کسی نیست دلت را گرم کند با دندانهایت که بهم میخورد چه میکنی ؟